دلتنگی چه حس بدی است.... تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است! ولنتاین مبارک
راسی از همه ی نظرهاتون متشکلم منتظر نظراتتون هستم بای
سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با
رفتنت
بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام
گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی
بیای
ی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در کنارم احتیاج
دارم
روزها و ماهها می گذرد اما باز هم یاد و خاطرت در ذهنم همیشه زنده است . لحظه ای که بار
سفر می بستی آهی از ته دل کشیدی و گفتی روزی برمی گردم ولی سالها از آن روز لعنتی می
گذرد اما هنوز هم برنگشتی و خبری از تو ندارم منتظرت خواهم نشست و اما تو ...تو اگر می خواهی روی ...رو!! ولی بدان که من ،ماندگارم
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را قرباني کردم...
بی تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟ دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟ آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو زيستن يک لحظه هم ، بي جاست ، مي داني؟ تو ، خودت را هديه ام کردي ، ولي من هم شعرهايم را که بي پرواست ، مي داني؟ هر چه مي خواهيم – آري – از همين امروز از همين امروز ، مال ماست ، مي داني؟ گرچه من ، يک عمر همزاد عطش بودم روح تو ، هم – سايه درياست مي داني؟ دوستت دارم!» - همين ! – اين راز پنهاني از نگاه ساکتم پيداست ، مي داني؟ عشق من ! – بي هيچ ترديدي – بمان با من عشق يک مفهوم بي « اما» ست ، میدانی؟
این صدای پای تنهایی از کوچه پس کوچه های شهر است که به گوش میرسد و حکایت از طلوع غم میکند من در زاویه پنهان خویش نشسته ام و دستهایم به جست و جوی اسمان رفته اند اسمان در غم من مینالد زمین از شیون های من به لرزه در ما اید و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند
کاش می فهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت ، سبزه ها باز چرا زرد شدند. خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب ، تا کجاهای کجا کوچیده است. و تو محکوم به حبس ابدی و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست کاش می فهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست عشق ، بازار متاع جنس است آرزو ، گور جوانمردانست مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است کاش می فهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما... بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!! بهتر آنست ، کمی گریه کنم.... کمی ... ...!!!
به گمانم...
آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟
هميشه آرزوهايت را ياد داشت کن... نه به خاطر اينکه خدا فراموش مي کند.. به خاطر اينکه فراموش مي کني آنچه امروز داري آرزوهاي ديروز توست و آن پرسيدنيست... گاه بر روي زمين زل مي زنم... گاه بر حافظ تفاءل مي زنم... حافظ ديوانه فالم را گرفت... يک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زياران چشم ياري داشتيم... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesفروردين 1392دی 1391 Authorsآبجی نداLinks
یکه پسرتنها
Specific![]() ![]() ![]() ![]() ![]() LinkDump |